یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

از دیروز چه خبر

یکشنبه شب ، وسایلم رو جمع کردم و چمدونم رو بستم. صبح پاشدم و حاضر شدم و یه صبحانه کوچیکی هم خوردم و اومدم جلسه. یه ساعت اول جلسه مبحثش خوب بود ولی بعد باز حسابداری شروع شد و منم دایورت کردم شون! بعد از پذیرایی، حدود ساعت ده و ربع پیچوندم و اومدم بیرون، یه مسیر طولانی رو اتوبوس سواری کردم البته به صورت ایستاده. بعد رفتم برای خواهرزاده شوهری یه پاپوش صورتی خیلی جیگر خریدم. از اونجا هم رفتم نمایندگی چرم مارال، برای مامان شوهری یه کیف پول گرفتم. بعد برگشتم سوار شدم بیام سمت خونه. نزدیک خونه دوباره اون پاساژ دیروزی رو رفتم و لباسم رو عوض کردم. یه جوراب شلواری کلفت صورتی هم برای خواهرزاده جان شوهری گرفتم، بعد اومدم ، رفتم پرپروک پیتزا گرفتم برای خونه. آخه صبح بعد از پیچاندن به مامان زنگ زدم که ناهار با من، مامان اینا هم پیتزا انتخاب کردن. دیگه خسته و کوفته رفتم غذا گرفتم و بعدش هم رفتم خونه. غذا رو خوردیم و من از شدت خستگی دراز به دراز افتادم. یه کم با مامان گپ زدیم و من خوابم برد. سه و نیم پا شدم، لباسام رو پوشیدم و از اتاق درومدم. معده درد داشتم که مامان بهم چای نبات داد .ظهر مامان دو جور غذا خودش درست کرده بود. آش جو و لوبیاپلو ( با چشم بلبلی )! بعد منم که پیتزا گرفتم.واسه همین برام یه ظرف آش گذاشت که با خودم ببرم.رفتیم ترمینال و بلیط گرفتم برای چهار و چهل و پنج دقیقه. توی اتوبوس هم یه فیلمی گذاشت که من اسمش رو نفهمیدم، ولی تلخ بود و اذیتم کرد. یه سردرد سگی هم گرفته بودم و همه اش حالت تهوع داشتم توی ماشین. هرجا اتوبوس وایمیستاد من توی دلم غرررر می زدم..والا صاف شده بودم بس که نشسته بودم! صبحش توی اتوبوس خط واحد که بودم یه خانمه دستمال جیبی میفروخت که توش فال حافظ بود، بعد منم می خواستم بگیرم. یه هزاری درآوردم، بعد گفتم چنده؟ گفت دو تومن. منو میگی؟! گفتم داری چهار برابر بیرون می فروشی و حرصم درومد ازش نخریدم.  واسه خاطر دو تومن نبود...احساس کردم بخرم به شعورم توهین شده! دوباره شب برگشتنی بازم توی اتوبوس، یه دختره اومد فال میفروخت.دیگه دیدم باید بخرم. با اینکه پول نقد کم داشتم ازش خریدم که البته مجبور شدم 9 شب که رسیدم، آژانس رو وسط راه نگه دارم برم پول بکشم. یه چیز جالب بگم...آخر هم فال رو به قیمت دو تومن گرفتم! یعنی به هرحال قرار بود این دو تومن رو به نیازمند بدم.صبح خسیسی کردم دستمال و فال رو دو تومن نخریدم..شب فقط فال رو دو تومن خریدم!خیلی وقت ها توی زندگی اینطوری میشه..کاش قدر فرصت های بزرگ و کوچیک مون رو بدونیم. توی  فالش نوشته بود که گرچه روز های سختی داشتی، به زودی شاهین بخت و اقبال بر شانه های شماست.منم خوش خوشانم شد. مامان شوهری هم توی راه زنگ زدن که بیایم دنبالت، منم راستش رو گفتم که انقدر خسته ام میرم خونه. آخه آخر هفته که آرش میاد میرم اونجا.رسیدم خونه و یه کم با آرشی صحبت های مالی کردیم و قرار شد اومد، بریم حلقه هامون رو بگیریم. بعدم من عکس چیزایی که خریده بودم رو براش تلگرام کردم. بعد هم منوی این یک روزی که پیش من هست رو با هم نوشتیم. حالا ایشالا از همه اش عکس می گیرم میذارم اینجا. بعدش من آش مامان پز رو خوردم و خسبیدیم.اینم عکس های پاپوش و جوراب شلواری و کیف پولی که گرفتم.رنگ کیف گلبهی خیلی تیره است ولی توی عکس قهوه ای افتاده:


نظرات 4 + ارسال نظر
ندا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 22:38

آخه چرااا؟ الان دلم فقط داره نق میزنه. پاپوش خرگوشی میخواد. خیلی هم میخواد. ادا و اصولشه. هر چی خواست گفتم خفه.‌ ولی الان جیغ میزنه داره بهم میگه حداقل اینو بخرر برام آشغال عوضی!!

فردا دستش رو بگیر ببر چند تا جوراب فروشی، بعد یکی دو تا پاپوش خیلی خوشگل براش بگیر تا شاد بشه:)) :**

مهسا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:45

سلام ترلان جونم
به به...همیشه به خرید... همیشه به سفر

سلام مهسای عزیزم...مرسی خانوم مهربون

ندا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:40 http://mosafer-9891.blogsky.com

ترلی اون پاپوشا سایز بزرگ هم داشت؟ نگا‌ این دلم چه بهونه هایی میگیره

خدا نکشتت! نه بابا فقط واسه یکی دو ساله ها بود...روح لطیف منو تو رو در نظر نگرفتن

ساناز سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 15:29

سلام دوستی
چه هدیه های قشنگی چه خانم خوش سلیقه ای
ایشالا اخرهفته کناراقای همسر بهت حسابی خوش بگذره دوستی عزیزم

مرسی ساناز جان ممنونم محبت داری عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.