یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

چهارشنبه/پنج شنبه

دیروز صبح مثل همیشه با زنگ آرش بیدار شدم و حرف زدیم. حاضر شدم رفتم مرکز. وسط کار با همکارم تصمیم گرفتیم بریم بیرون ببینیم پالتو یا بارونی سفید/شیری چیزی واسه سر عقد من پیدا می کنیم یا نه. رفتیم خیابون رو دور زدیم و چیز خاصی خوشم نیومد. سه تا سفید بود که دو تاش زیپ های طلایی داشت و یکیشون هم جلو باز و خیلی بلند بود. دلم می خواد یه دونه ساده ساده اش رو بگیرم. در عوض همکارم یه مانتوی تابستونی گلبهی با قیمت خیلی مناسب خرید. منم یه پالتوی نازک که دور یقه اش خز داره گرفتم که رنگش مسی ه. قیمت این خیلی خیلی مناسب بود. بعد برگشتیم مرکز. من بلیط قطار گرفتم برای پنج شنبه ظهر و رفتم خونه. از صبح فهمیدم باز آرش بی حوصله است ولی هی به روی خودم نیاوردم. بعد تا رسیدم خونه هنوز لباس هام رو درنیاورده بودم که دیدم پی ام داده می خوام استعفا بدم. شرایط کاریش اونجا خوب نیست و دوری و تنهایی هم کم تحمل ترش کرده. هرچی سعی می کردم باهاش حرف بزنم، انقدر عصبانی بود که گوش نمی کرد و همه اش حرف خودش رو می زد. من قصدم این نبود که مجبورش کنم اونجا بمونه، قصدم این بود که با آرامش فکر کنیم و یه راهی پیدا کنیم که بعدش پشیمونی نداشته باشیم. از همون لحظه که رسیدم خونه با شوک حرفای آرش، هق هق هام شروع شد و آروم نمی شدم. انقدر حالم بد بود که ناهار کلا نخوردم، زنگ زدم بیمارستان گفتم نمیام. آرش جواب نمی داد و منم استرس داشتم و کاری ازم بر نمیومد.  قرص سرماخوردگی خوردم که بخوابونتم و مغزم تعطیل شه. خوابم نبرد فقط عین مرده ها روی تخت افتاده بودم بین خواب و واقعیت. بالاخره آرش آروم شد و حرف زدیم و فعلا دندون مون رو روی جیگرمون فشار دادیم. فشارم خیلی پایین بود واسه همین توی این حال بودم..وسطش مامانم زنگ زد و گفت محضر برگه آزمایش رو قبول کرده و ساعت عقد رو گذاشته دو و ربع. تشکر کردم و قطع کردم. دوباره خواب و خیال...از قبل قرار بود شب برم اون خونه ولی با این اتفاقا نمی خواستم برم و همه اش دنبال یه بهونه بودم که پیدا نکردم..مامان آرش زنگ زد که خواهر کوچیکه میاد دنبالت که توضیح دادم خونه ام و سردرد دارم و قرار شد خواهر کوچیکه بیاد دم خونه برم داره و خودش هم باهام هماهنگ کنه. زود بود هنوز، منم از جام تکون نخوردم. خونه توی تاریکی مطلق بود. منم بین دو تا پتو،  خدا رو محکوم می کردم. توروخدا نیاین بگید قدرنشناسی و جایی که تو هستی آرزوی ماست..پارسال که دنبال کار می گشتیم فقط واسه دو تا شهر تلاش کردیم و سر از دو هزار کیلومتر اونور تر درآوردیم! حالا داریم برای کل کشور سعی می کنیم. خیلی مسخره است که توی کل کشور یه کار نیست! ساعت شد شش و نیم و آرش رسید خونه و بالاخره تلفنی حرف زدیم و من واقعا حالم بد بود. نمی دونم از قرص بود از چی بود ولی انگار قلبم روش یه چیز سنگینی بود، نمیذاشت نفسم دربیاد. دهنم خشک خشک بود و یه بارم که از جام بلند شدم، چند باری نزدیک بود بیفتم زمین. آرش که زنگ زد، مجبورم کرد بلند شم و یه چیزی بخورم. کلا از صبح دو تا موز و دو تا پرتقال و یه لیوان چای و یه تیکه کوچیک نون خورده بودم. وقتیم رفتم سر یخچال دلم هیچی نمی خواست باز یه پرتقال خوردم. بعد کم کم حاضر شدم. خواهر کوچیکه ساعت هشت اومد دنبالم. آرش میگفت خوب باش که فکر نکنن دعوا کردیم. منم همه سعی ام رو کردم خوب باشم با اینکه چشمام داغ داغ بودن و می سوختن.چون خودم غمگین بودم احساس می کردم سکوت بدی بین مون توی ماشینه. این شد که گفتم این بیلبیلک ضبطت چطوریه و دیشب با آهنگ شاهین نجفی جلوی بابا از خجالت مردم.خندیدیم و بیلبیلک جان رو  نشونم داد. با خواهر کوچیکه رفتیم دم یه پاساژ. آخه یهو یادش افتاد به خواهر بزرگه قول داده بوده یه ربع سکه براش بگیره ولی یادش رفته. دیگه خیابونا حسابی شلوغ بود و چهل دقیقه توی راه بودیم. آخرم که رسیدیم دم پاساژ، گفتم تو بشین من میرم. رفتم تندی یه ربع سکه گرفتم و اومدم. توی راه برای اینکه سکوت نشه دوباره، گفتم یه چیز میگم مسخره ام نکنیا،  که خندید و گفت چی شده؟ پرسیدم عقد محضری بدون سفره هم باید بار سوم جواب بدم؟ دیگه کلی خندیدیم و گفت خودشم نمی دونه ولی خواهر بزرگه بار سوم گفته و قرار شد منم خواهربزرگه رو الگو قرار بدم. من با هر دو تا خواهر شوهرا راحتم. توی قاب عروس نرفتم، رفتم توی قاب خواهر. اونا هم واقعا استقبال کردن. دیگه رفتیم خونه و وقتی فسقلی تا میبینتت،  میاد روی پاهات وایمیسته که با پات بلندش کنی، مگه میشه نخندی؟ سعی کردم خودم رو با بچه سرگرم کنم. شام خوردیم و کمک کردیم ظرفایی که توی ماشین جا نشدن رو شستیم. حدود یازده بود و داشتم توی دلم فکر می کردم اگه خواهر بزرگه شب بمونه، منم می مونم. که دیدم بلند شدن و منم زود رفتم لباس پوشیدم و باهاشون برگشتم. سختمه توی این سرما بابا  رو بکشونم بیرون که منو برسونن. جمعه تولد فسقلیه که من نیستم.  هم خودم خیلی دلم میخواست باشم، هم خواهر بزرگه.ولی خب باید برم.جلوی خونه که پیاده شدم، فسقلی زد زیر گریه که نروووو..دلم ضعف رفت براش ولی زود پیاده شدم. چاره ای نیست اینجور وقتا هرچی بیشتر بخوای بچه رو آروم کنی شدیدتر گریه میکنه پس همون بهتر سریعتر بری. اومدم بالا و زود جمع و جور کردم و شب بخیر گفتیم و خوابیدیم. امروز صبحم، از حدود چهار تا هفت همه اش خواب و بیدار بودم. آرش باید می رفت سر کار و زنگ زد حرف زدیم. من تا هشت و نیم توی تخت موندم..بعد بلند شدم خونه رو تمیز کردم و دو تا پرتقال مونده بود که تهش رو درآوردم. چند تا ایمیل زدم با جی میل آرش. حدود ساعت یازده، املت درست کردم و به عنوان صبحانه و ناهار خوردم.باز حرف زدیم توی تلگرام. حمام کردم و حاضر شدم رفتم راه آهن. سه ساعت و چهل و پنج دقیقه توی راه بودم و بعدم که آژانس گرفتم رفتم خونه. الانم ولو شدم وسط خونه و دارم می نویسم. دعا کنید خدا به داد دلمون برسه. ظرفیت مون خیلی کم شده این روزا. خسته ایم..دلمون هم دیگه رو می خواد...نه با دو هزار کیلومتر فاصله! امشب بیداریم حالا حالا ها...هواپیمای مامان بزرگم اگر تاخیر نداشته باشه حدود دوازده و نیم میشینه. قراره یازده من و مامان بریم خونه مامان بزرگم. ته کوچه مونه. همینا دیگه..اگه خواستین برامون دعا کنید از ته دلتون دعا کنید...اگه فکر می کنید ما ناشکریم دعا نکنید. دلمون شکسته است.

نظرات 2 + ارسال نظر
ساناز یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 11:51

ترلان جونم غصه نخور دوستی یهویی همچین همه کارا با هم جور میشه که خودتم شاخت درمیاد ایشالا عقد که کنید همه چی هم کار وهم خونه همه با هم جورمیشه
اصلا دیدی قدیمیا میگن عقد که خونده بشه انگار خیروبرکت خدا به سمت عروس ودوماد سرازیر میشه همون خدایی که تا الانشو جور کرده به خیروخوشی مطمئن باش داره برای بهترشدن ادامه مسیرتون بهترین ها رو براتون گلچین میکنه عروس خانم خوشکل
لطف خدا همیشه شامل حالت باشه دوستی و انشالا که زودی میای ازجورشدن برنامه هات میگی شک نداشته باش من مطمین هستم

ساناز عزیزم! خیلی بهم لطف داری...درسته دیر کامنتت رو تایید کردم، ولی هربار خوندمش پر از حس خووووب شدم. دعا می کنم برات که هزار برابر این حس خوب رو داشته باشی. مرسی که هستی

سوری پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 23:46

انشالله خدا با دلتون راه بیاد...خدا جون پلیز اتنشن تو مای دیر

مرررررسی سوری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.