یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

آزمایش

خوابالوده بودم که تکنسین داروخونه اس ام اس داد و بعد کلی قربون صدقه گفت مهر رو یادت نره بفرستی..می خواستم بزنم له شه!  دیگه پاشدم دست و صورتم رو شستم، آژانس گرفتم و مهر رو فرستادم بیمارستان. بعد بابای آرش زنگ زد که با شناسنامه و سه قطعه عکس حاضر بشم که بیان دنبالم. دیگه تند تند حاضر شدم، آرش زنگ زد که بیا دم در. رفتیم محضر برگه آزمایش گرفتیم، رفتیم درمانگاه، نمونه خون از جفتمون گرفتن، بعدش نمونه ادرار. بعد هم که بنده واکسن کزاز زدم. خانومی که مشخصات رو می پرسید و  برگه رو پر می کرد، همچین چپ چپ به من نگاه می کرد که انگار با من خرده حساب داره! انقدر تابلو نگاه می کرد که آرش هم خنده اش گرفته بود...پرروووو بدن جانم هم ته همکاری...سر نمونه ادرار، پریود شد! کلی خدا رو شکر کردم که به خیر گذشت. بعد از اینکه جواب آزمایش رو گرفتیم و از نظر اعتیاد، تالاسمی، سفلیس و کزاز، ok دادند، با بابا برگشتیم محضر و مدارک مون رو گرفتیم. بعد بابا نزدیک محل کارش پیاده شد و ما رفتیم که یه چیز بزنیم بر بدن. پریروز آرش پی ام داد که دلش فلافل خواسته ولی چون من نبودم نخورده. همون موقع منم داشتم توی اینستاگرام عکس جیگر می دیدم و گفتم هوس جیگر کردم. قرار شد پنج شنبه بریم و یکیش رو بخوریم. از اون جایی که هردومون ناشتا بودیم و گرسنه، رفتیم جگرکی و خودمون رو خفه کردیم. ده سیخ جیگر و پنج سیخ خوش گوشت با دوغ و سبزی خوردیم! قرار  شد هوس فلافل رو هم شب پاسخ بگوییم! بعد آرش من رو گذاشت خونه و خودشم رفت خونه شون. توی تخت ولو شدم و سه اپیزود گری آناتومی دیدم، بعدشم خوابم برد. با یه دلتنگی غریبی واسه آرش بیدار شدم، توی تلگرام حرف زدیم و یه کم جیک جیک کردیم. از عکس روی برگه آزمایش عکس گرفتم، بهش میگم ببین عکس هامون رو به هم منگنه کردن...دیگه خیالم راحته.  بعدش من رفتم حمام و آرش هم مامان رو برد برای خرید. فردا صبح زود قراره بریم دیار ما، واسه همینم من شب میرم خونه آرش اینا. دیگه لباس راحتی و رسمی و شارژر و لوازم آرایش و مسواک و این جور چیزا رو جمع کردم و حاضر شدم. رفتم یه بلوز لیمویی بگیرم که گیرم نیومد و سبز یشمی گرفتم. از اونجا هم دربست گرفتم تا بیمارستان. بعدش توی بیمارستان بودم شوی جان زنگ زد شاد و سرحال که رفته پیش کلانتر و کلی گپ زدن و قرار شده یه مقاله بده من بنویسم. من چند تا اینطوری مقاله مرتبط بنویسم پذیرش گرفتن مون خیلی راحت تر میشه. حدود شش و نیم هم آرش پی ام داد که با پسر عمه اش میره بیرون که قرار شد ساعت یه ربع به نه بیاد دنبال من. دیگه اومد دنبالم و رفتیم برای همه فلافل خریدیم و بردیم خونه زدیم بر بدن. خیلی چسبید. بارون میاد شر شر! الانم که می نویسم خونه آرش اینام، پای تلویزیون.  خوابمم میاد. دیگه شب بخیر
نظرات 2 + ارسال نظر
ساناز جمعه 13 آذر 1394 ساعت 09:13 http://httpl

مبارکه جونم.حداروشکر که ازمایترلانازمایشاتبودن دوستی
ایشالا زودی از مراسم عقدت بنویسی وهمه دلتنگیات تموم شه

مرسی ساناز جان. ان شالله

پونآ پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 23:48 http://myvirtualhome.blog.ir

با خبرای خوب برگردی عزیزم

ممنونم ازت پونای مهربونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.