یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

مشخص شدن روز عقد!

صبح حدود ساعت شش و نیم بیدار شدیم. دم صبح خواب میدیدم، ظرف شکر رو دور از چشم خواهر بزرگه دادم دست بچه اش. سر همینم باهام حرف نمی زنه و دلخوره.  انقدر توی خواب ناراحت بودم بخاطر ناراحت بودنش که وقتی بیدار شدم، یه نفس راحتی کشیدم! حاضر شدیم که بریم ولی لاستیک ماشین پنچر شده بود. دیگه تا اون درست بشه و راه بیفتیم، شد هفت و نیم. توی راه به خواهر بزرگه پی ام دادم که این خواب رو دیدم و احتمالا بخاطر اون خوابیه که دیده بود و لابد توی ذهن من مونده. دیگه خندیدیم با هم و بهم گفت ایشالا که مثل دو تا خواهر، هیچ وقت از هم دلگیر نشیم. توی دلم گفتم همه از هم دلگیر میشن ولی دو تا خواهر به دل نمی گیرن. امیدوارم با تمام وجودم همین بشه. یه قسمت جاده خیلی لیز بود و استرس داشتیم. یه دونه از این ماشین بزرگ ها که یادم نیست چی چی بود، از سمت چپ با سرعت رد شد و یه عالمه آب و برف آب  شده ریخت روی ماشین. انقدر هم هوا سرد بود که در جا یخ زد! اینطوری شد که چند بار بین راه مجبور شدیم بزنیم کنار و شیشه پاک کنیم.آخرشم که رسیدیم ماشین انگار از جنگ اومده باشه، پر از گل بود! نیمه اول راه رو بابا نشست و نیمه دوم رو آرش. آرش که نشست، من چشم هام رو بستم و خوابیدم. آرامش دارم وقتی رانندگی می کنه. چون صبح زود راه افتادیم صبحانه نخورده بودیم. مامان تخم مرغ آبپز کرده بودن با پنیر و کره و نون. من و مامان صندلی عقب بودیم، قشنگ سفره باز کردیم، مامان برای بابا و من برای آرش لقمه می گرفتیم و می دادیم دستشون. سر میوه هم همینطوری بود. خلاصه که رسیدیم و رفتیم شیرینی فروشی نزدیک خونه ما، مامان و بابا پیاده شدن، من و آرش هم یکم شوخی کردیم با هم تا اونا بیان. رفتیم خونه ما. برادرم هم بود! بالاخره! صحبت زمان و مدل عقد شد که خدا رو شکر بدون بحث یه تصمیمی گرفته شد. می دونید  چرا؟ چون برای اولین بار محکم روی حرفمون وایسادیم و نذاشتیم برامون تصمیم بگیرن. دفعات قبل، خانواده ها میگفتن هرجور بچه ها راحتن. از اون طرف به ما فشار میومد که همه رو بخوایم راضی نگه داریم. و البته این وسط منم انقدر رک نمی گفتم فلان چیز رو می خوام! ولی اینبار از قبل به آرش گفتم که ما دقیقا اینبار میگیم چی می خوایم! همینم شد. پنج شنبه رفتیم و آزمایش دادیم و اینطوری مشخص کردیم که ظرف یک ماه آینده می خوایم عقد کنیم. بعدم کاملا واضح گفتیم که مدل عقدمون چطوریه. به جای اینکه حرص بخورم، حرف زدم. بدون کش مکش، با روی گشاده، قرار ها گذاشته شد.مامان برای  ناهار، زرشک پلو و مرغ، قیمه بادمجون، سالاد الویه و سوپ جو درست کرده بود. ناهار خوردیم و کمی حرف زدیم. ساعت دو و نیم بلند شدیم و با مامانم اینا خداحافظی کردیم، رفتیم خونه عموی آرش که نزدیک خونه ماست. اونجا هم شاید اندازه یه ربع نشستیم. قرار بود زن عموش رو با خودمون ببریم. رفتیم آرش رو گذاشتیم نزدیک فرودگاه. خودمون هم راه افتادیم. آرش کلی سفارش کرد با بابا حرف بزنیم که خوابش نبره.  گرچه وسط راه من یه لحظه احساس کردم سر بابا پایین افتاد! روم هم نمی شد چیزی بگم، فقط از اون لحظه چهار چشمی حواسم بهشون بود. حدود ساعت هفت رسیدیم و من دیگه اومدم خونه خودم. عکاسی ای که عکس هامون رو گرفت، از هر عکس یکی هم بزرگ به عنوان اشانتیون داد بهمون. تا رسیدم خونه عکس آرش رو برداشتم و هزار تا بوس کردم.جلوی مامان اینا هیچ جوره نمی شد خدافظی کنم.دق دلم رو روی عکس خالی کردم..بعدم بی معطلی یکی از بلوز هایی  که برام سوغاتی آورده بود رو پوشیدم. آرش ساعت هشت رسید و  زنگ زد و خیالم راحت شد. نشستم سریال شهرزاد می بینم و باهاش اشکم درمیاد مدام. ان شالله و به امید خدا، اوایل دی ماه عقد می کنیم. دلم پیش آرشه. نشستم جلوی جعبه شیرینی های شیرمال..هی غصه می خورم که آرش رفت و هی شیرینی می خورم! اصلا به روی مبارکم هم نمیارم که باید توی این سه هفته باقی مونده حسابی لاغر شم. ( دو تا دونه خوردم)

نظرات 6 + ارسال نظر
فلرتیشیا سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 16:13

ترلی به امید خدا ایشالا همه چیز به خوبی برگزار میشه.

الهی آمین فلر عزیزم

ندا شنبه 14 آذر 1394 ساعت 22:25

خدا رو شکر عزیزم. تاریخ رو گذاشتید اوایل دی ولی میخواستم پیشنهاد بدم بذارید همون روز خودتون.
همین که تاریخ مشخص شد خودش عالیه. با همین فرمون برید جلو.

به فکرش بودم ولی زمانش جور نمی شد و میفتاد اول هفته..

ملیح شنبه 14 آذر 1394 ساعت 21:56

دی واسه منم خاصه البته
ما هم آشناییمون دی بود :)
به سلامتی ان شالله ترلان عزیز و مهربونم

ملیح با تمام وجودم امیدوارم به همین زودیای زود خبرای خوب بدی

ساناز شنبه 14 آذر 1394 ساعت 20:11 http://httpl

مبارکه عروس خوشگل.دوستی تو که ماشالا خوش هیکلی

نصفه شبی با خوندن کامنتت سرخوش شدم من تپلیم...دو سه کیلو حداقل باید کم کنم

سوری شنبه 14 آذر 1394 ساعت 10:12

مبارکه عزیزم

مرسی سوری عزیز

یاس جمعه 13 آذر 1394 ساعت 22:50

نوش جونت عروس ناز و قشنگ ایشالا سپید بخت بشی و آرزو به دل نباشی نازنینم
دی ماه منه خیلی ذوق کردم البته ناگفته نمونه نامزدی و خواستگاری من تو دی بود دقیقا روز تولدم خواستگاری دو روز بعدش نامزدی

مرررررسی! دی واسه منم خاصه! آشنایی ما توی دی شروع شده..کلا زمستون هرسال اتفاقای خوبی برامون افتاده به لطف خدای مهربون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.