یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

شب اول آذرتون شاددددد

صبح که پاشدم حاضر شدم و صبحانه خوردیم با مامان و اومدم جلسه. شلوغ بود یه ربعی دیر رسیدم ولی هنوز جلسه شروع نشده بود. خدایی جلسه بیخودیه!  یه برنامه رو که اصلا من تا حالا باهاش کار نکردم و بدردم هم نخواهد خورد رو آموزش دادن، بعدشم کلی درباره برنامه حسابداری! پس امور مالی چیکاره است!؟ من که کلا نمی فهمم چی میگن، هربار اول سعی می کنم نوت بردارم و بفهمم، بعد کم کم میام سر وبلاگ نویسی و می رم سایت های استخدامی! به قول داروسازایی که از کرمانشاه اومدن،  آدم عذاب وجدان می گیره! این همه معاونت خرج کرده و پول رفت و آمد ما رو میده و حق ماموریت، اون وقت ما اینجا واقعا نمی فهمیم اینا چی میگن! وسط جلسه شیرین به آرش میگم حوصله ام سر رفته! پس کی میای!؟ خنگ جون میگه پنج روز دیگه!بهش می گم سه روززززز! اون دو روز پیش بود که پنج روز بوددیگه تا ساعت 4 اونجا بودم و بعد زود اومدم خونه، نزدیک خونه هم رفتم پاساژ گردی و دو دست لباس زیر گرفتم که یکیش خوب نیست باید برگردونمش فردا.بیرون تمام خوراکی های خوشمزه بهم چشمک زدن! از ذرت مکزیکی و پیتزا قیفی تا بستنی و شیرینی!ولی گفتم نووورچ! دیدم برم خونه میوه بخورم آرامشم بیشترهرسیدم خونه و بابا برام انار دونه کرد، زدم بر بدن بی عذاب وجدان. مامان هم کلاس زبان بود. آرشی هم زنگ زد که اومده بیرون برای من و مامان و باباش و فسقلی سوغاتی بگیره ولی نمی دونه چی بگیره. الهی بگردم انقدر بامزه سر خرید کردن گیج میشه که نگو..دفعه قبل که برای همه عیدی گرفت، بودم کمکش کردم ولی اینبار پیشش نیستم که.. الان که داشتم می نوشتم مادر شوی زنگ زد.می خواستم فردا صبح زنگ بزنم ولی مامان همیشه پیش دستی می کنند و منو خجالت می دن. کلی هم اصرار کردن که رسیدی زنگ بزن، خواهر کوچیکه بیاد دنبالت و شب رو پیش ما بمونولی گفتم برم خونه راحت ترم. و نهایتا قرار شد اگر خواستم زنگ بزنم بیان. آخه دیدم اگه برم، سه شنبه صبح اصلا نمی تونم برم خرید و کارام عقب میفته. از طرفی هم واقعا هنوز سختمه اینطوری بمونم اونجا.فردا روز خیلی شلوغی دارم...باید بعد جلسه برم ترمینال و برگردم. سه شنبه صبح سرکار نمی رم چون باید برم خرید و چهارشنبه شب هم که شووووی میادش. وای الان که فکر می کنم می بینم خدا رو شکر که خونه رو عین دسته گل کردم بعد اومدم! من از خونه کثیف واقعا بدم میاد و روزایی که خونه کثیفه و به هر دلیلی نرسیدم تمیزش کنم، کاملا روحیه ام بد میشه و در عذابم! انقدر راه رفتم و سرپا بودم که عضله پشت پام کش اومده و درد می کنه الان آرشی زنگ زد و گزارش خرید ها رو بهم داد و قرار شد مال فسقلی رو من بگیرم براش. شام با لذت خورشت آلو خوردمآخه آرش دوست نداره، منم به ذهنم رسید باید از خورشت آلو های مامان لذت کافی و وافی ببرم!قبلش هم رییسم زنگ زد که جلسه چه خبر، منم گفتم من هیچی نوفهمم!  بعد توضیح دادم براش و هی گفت حق داری. یه همچین رییس باشعوری دارم. قبلا هم چند جلسه دوران دانشجویی استادم بوده. منتها یه ایراد داره اونم اینکه اختیاراتش خیلی کمه و فقط سمت داره. گفت چهار شنبه میاد مرکز و بعدشم به خانواده و همسرم سلام رسوند. توی دلم گفتم سلامت باشی، حالا سه شنبه که بهت زنگ زدم گفتم شوورم داره میاد و من نمیام مرکز،  حالت رو می پرسم.  دیگه خدا رو شکر از چهارشنبه یه نیروی داروساز هم بهمون اضافه میشه که دیگه بی دغدغه بپیچونم.والا یه سال عینهو خنگ ها مرخصی هام رو رد کردم، البته خداییش خیلی ها رو هم رد نکردما ولی کلا خیلی مرخصی رفتم و در کل چیزی ازش نموند! بعد که اومدم شیفت صبح دیدم ای دل غافل، نباید مرخصی هام رو رد می کردم. یعنی راستش اون همکار قبلیم یه طوری واسه من طاقچه بالا میذاشت و واسه هر یه ربع دیر و زود شدن می گفت زنگ بزن به رییس که منم فکر کردم خیلی قضیه جدیه! بعد که اومدم صبح فهمیدم خودشم رد نمی کرده!آدم چرا باید بدجنسی کنه!؟حالا دیگه اگه تا آخر طرحم مرخصی رد نکنم، یه ماه از طرحم کم میشه. آرشی زنگ زد و صوبت کردیم. فردا می خوام بعد ناهار بپیچم برم دنبال چیز میزای فسقلی. امروز رفتم خودمم هی نگاه کردم ولی چیزی ندیدم براش. حالا فردا هم باید لباس خودم رو ببرم عوض کنم، هم برای فسقلی از طرف خودم یه چیز، از طرف آرش هم یه چیز بگیرم. بعدم اگر بتونم برای مامان هم چیزی پیدا کنم که خیلی خوب میشه!  اینطوری حالت سوغاتی داره و قشنگ تره. یه بازی ایکس باکس هم آرش گفته اگرررررر پیدا کردم براش بگیرم. دیگه همین دیگه...آقا مون رفته یه دست ایکس باکس فوتبالی بزنه و بعدش زنگ بزنه دوباره. خب دیگه کاری، باری؟ امری، فرمایشی؟ ( آرش همیشه موقع خداحافظی اینو میگه ) امیدوارم آذر ماه خیلی خوبی واسه همه باشه. شب خوش

نظرات 1 + ارسال نظر
آبانه دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 16:46

عزیزمممم. انشالله بهت خوش بگذره عزیزدلم آخر هفته
تموم میشه این روزا. خاطرات خوبی واستون میمونه

مررررررسی آبانه جونیم..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.