یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

سورپرایززززز

ساعت رو گذاشته بودم برای 9 که سیر خواب بشم.ولی خود به خود 8 بیدار شدم. سه سوت پریدم توی آشپزخونه و اول ظرف ها و سینک رو شستم، بعد گاز و کف رو تمیز کردم. بعد رفتم توی کار جارو و با شیشه پاک کن افتادم به جون آینه و شیشه میز ها. خلاصه خونه رو دسته گل کردم، آب گذاشتم جوش بیاد و یه هات چاکلت خوردم با یه تیکه نون کشمش و گردویی. بعد سریع حمام و تمیزی خویش رو هم انجام دادم.بعد آژانس گرفتم پیش به سوی ترمینال. در حین همه این کار ها آرش خان خواب بودنایعنی رسما عنوان خرس سال رو نصیب خودش کردواسه ساعت یازده و ده دقیقه بلیط گرفتم و یه خانمی کنار دستم بود که یه بند چشماش توی تبلت من بود. خیلی بدم میاد واقعا از این حرکت! بهش میگم پرده رو بکشید، میگه آفتاب اذیت میکنه!؟ چشمام رو نمی تونستم از آفتاب باز کنما...لابد اذیت می کنه که میگم بهت دیگه!!  بقیه راه رو یا آهنگ گوش دادم یا خوابیدم.  توی جاده هم یه تصادف بد شده بود و یه ماشین کلا چپ کرده بود. دیگه رسیدم و مامان اومد دنبالم. خونه قرمه سبزی خوردم واسه ناهار که خیلی چسبید آخه خیلی وقت بود نخورده بودم. بعدم با مامان رفتیم خونه مامان بزرگم و پایین شلوارم  رو کوتاه کردیم . از اونجا هم رفتیم خونه خاله کوچیکم. توی خونه خاله یه سردرد ناجور گرفتم...تا ساعت هشت هم اونجا بودیم، برگشتیم خونه با آرش تلفنی  صحبت کردم که داشت لاست نگاه می کرد، شام خوردم، مامان گل گاو زبون دم کرد برامون. سردم شده بود رفتم زیر پتو و هم زمانم گل گاو زبون خوردم. سردرد همینطوری ادامه داشت و منم یهو غم دنیا ریخت به دلم و توی تلگرام با آرش یه کم حرف زدیم که آخه چرا اینطوری شده..یه گریه اساسی هم کردم..مشکلی نداشتیم فقط از شرایط دلم گرفته بود. خوب شد مامان اینا نفهمیدن وگرنه فکر می کردن دعوامون شده یا مشکلی داریم.دیگه خوابیدیم و صبح من ساعت شش و نیم بیدار شدم و رفتم جلسه. جلسه اش بیخود بود و هیچی هم نفهمیدم. در عوض مرخصی آرش قطعی شد و یه کم خوش خوشانم شد. چند روز پیش ها ملیح بهم گفت کی میای اینجا که با هم بریم کافه آبانه؟ ! گفتم نمی دونم و واقعا هم اصلا معلوم نبود! بعد یهو ماموریت بهم دادن، تولد آبانه هم بود و دیدم چی بهتر از این! با ملیح قرار گذاشتیم سورپرایزش کنیم. به آبانه گفتم دوستم میخواد نامزدش رو سورپرایز کنه و توی کافه براش تولد بگیره، منم گفتم بیان کافه تو. می خوام خودتم باشی. اونم گفت شنبه و یکشنبه هست و کلی هم استقبال کرد. از ساعت چهار که جلسه تموم شد، تا رسیدم سر قرار و ملیح هم رسید شد حدودای شش.انقدر شلوغ بود اتوبوس که من واقعا فشار شب اول قبر روی سینه ام بودتوی این مدتی که منتظر بودم و راه می رفتم، یه دختر بچه جوراب  میفروخت و منم برای شوی جون یکی گرفتم.ملیح رسید و ذوق ذوق کردیم و خندیدیم.بعدم کیک و شمع و گل گرفتیم و بدو بدو رفتیم کافه. دم گل فروشی آرشی زنگ زد و منم کیک رو دادم دست ملیح و حرف زدم...کلا من و ملیح امروز گیج می زدیم، نشون به اون نشون که از یه کیوسک کبریت گرفتم، بعد آدرس پرسیدم و گفتم مرسی و داشتیم می رفتیم. بعد آقاهه بهم گفت یه دویست تومنی میدی؟ دیگه از خجالت و خنده مرده بودم. رسیدیم نزدیک کافه ساعت هفت بود. کیک رو از جعبه در آوردیم، شمع گذاشتیم روش، یهو دیدیم آبانه داره با تلفن صحبت می کنه و میاد سمت ما...آقا ما بدو بدو برگشتیم. دور انداختیم از اون طرف بریم کافه. بعد می خواستیم مطمئن بشیم که رفته تو، ملیح روسریش رو گرفت جلوی صورتش و فقط چشماش پیدا بود. رفت تا نزدیک کافه و بدو بدو اومد که رفته تو، حالا نوبت شمع روشن کردن بود...هی روشن کردیم هی خاموش شد! پدرمون رو درآورد...بماند که چقددددر خندیدیم و چقددددر سر شمع ها استرس کشیدیم! آخر وقتی با شمع های روشن رسیدیم جلوی کافه، آبانه سرش توی گوشیش بود، ملیح به کافه چی اشاره کرد و اونم در رو برامون باز کرد.،.وای قیافه آبانه دیدن داشت. واقعا ذوق کرد. انقدر با ملیح خوشحال شدیمممم...دلمون می خواست خوشحال بشه.دیگه کلی بغل کردیم همدیگه رو، بعدم انگار مدت هاست هم رو میشناسیم نشستیم به جیک جیک. اول آبانه سهمیه مون رو از بیسکویت های افتتاحیه داد، بعدشم میلک شیک شکلات و کیک و سیب زمینی تنوری خوردیم و از دست پت و مت خندیدیم! واااای که هرچی میگه از دست این دو تا کافه چی راست میگه. اونجا بودیم هنوز که شووری از باشگاه برگشت و زنگ زد و حرف زدیم. ساعت حدود هشت هم مامان زنگ زد و گفت اومدنی براش پفیلا بگیرم. عاشق مامانمم!  مثل خودم یهو یه چیزایی هوس می کنه. بعد دیگه پاشدیم و با آبانه، سه نفری تا یه مسیری اومدیم. اول ملیح رو شوت کردیم رفت، بعدشم آبانه رفت. منم هشت و نیم دیگه خونه بودم. با آرش خان صحبت کردیم و من مشغول وبلاگ نویسی شدم. دیگه هم کم کم باید برم به سمت خسبیدن چون که فردا باز ساعت هشت جلسه استاینم از این: 

نظرات 1 + ارسال نظر
ندا شنبه 30 آبان 1394 ساعت 23:23

تولدتون مبارک باشه آبانه جون. امیدوارم به آرزوهای قشنگتون برسید.
همیشه به شادی، به خنده، به دوستی، به کافه گردی و به جشن تولد، آبانه جون، ملیح جون و ترلی جانم.

خیلی جات خالی بود ندا...البته که پت و مت نذاشتن ما دو کلمه حرف بزنیم و همه اش دلقک بازی درآوردن!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.