یادداشت های ترلی
یادداشت های ترلی

یادداشت های ترلی

هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان

تمام دیشب رو خواب دیدم تلویزیون درست شده! صبح ساعت شش و نیم توی خواب و بیداری، پاشدم زدمش به برق و دیدم روشن نمیشه، غصه ام گرفت و بعد رفتم ادامه خواب..بعدشم که پاشدم و تلفنی حرف زدیم با آرش و اومدم مرکز. امروز باید فایل شیرخشک ها رو می فرستادم برای تهران. آخر هم ناقص فرستادم. به من چه! همکارم هم امروز نیومد و کار اونم افتاد روی دوش من. حالا شانس منه ها، امروز می خواستم برم آرایشگاه و بانک هم باید می رفتم. هیچی دیگه تمام مدت چسبیدم به صندلیم. آخرش دیگه از حجم زیاد کار امروز هم گلوم خشک شده بود هم عصبانی بودم، گریه ام گرفته بود! اومدم زنگ بزنم بانک، دیدم امروز پنج شنبه است و به هر حال نمی رسم دیگه. به جناب شوی خبر دادم و سریعا به حسابم پول واریز شد. از مرکز که درومدم، رفتم حسابم رو چک کنم دیدم حقوق رو ریختن!! یعنی کوفت بگیرن نصف روز زودتر می ریختن، نه آرش به زحمت میفتاد نه من انقدر حرص می خوردم! در عوض همه خستگی های امروز، آرشیم صبح خبر داد که بلیطش رو گرفته و چقدر هم خوشحال شدم که سه ساعت زودتر از چیزی که فکر می کردم گرفته! این یعنی به جای ساعت دوازده شب، ساعت نه اینطورا میاد ور دلم. انقدر حال کردم که خدا می دونه. ظهر رفتم خونه و کمی استراحت کردم. زنگ زدم آرایشگاه که گفت یه ربع به چهار باز می کنه، من طوری رفتم که 4 اونجا باشم. رسیدم دیدم در بسته است. زنگ زدم گفت کاری پیش اومده و الان میاد. منم رفتم دور زدم خیابون رو، بعدش رفتم آرایشگاه. آقا شروع کرد که این ابروت با اون قرینه نیست و این یکی چرا پهنه، اون یکی چرا چاله چوله داره زیرش و...یکی نیست بگه تو که خووووبی خب درستش کن! والا! هیچی دیگه در نهایت ابروهای منو نازک کرد. بعدم یه بندی انداخت، اشک آور. صورتم ورم کرد. باور کنید هنوز یهو تیر می کشه صورتم حتی بعد چند ساعت! دیگه رفتم بیمارستان و نشستم پای کامپیوتر و کلللللللی ایمیل کاری فرستادم. بعدش شمردم دیدم شد 60 تا. هنوز نزدیک دویست تای دیگه هم آدرس دارم که بفرستم. آرش میگه ولش کن، ولی من اینطوری امید رو توی وجودم بیدار نگه می دارم. از اون طرف هم آرشیم رفته دو تا سی دی بازی خریده و ذوووووق می کرد بابت کیفیت خوبشون.اون ذوق می کرد، من ذوق می کردم دیگه شام هم رشته پلو داشت بیمارستان که خوردم ولی من کلا حکمت رشته توی پلو رو نمی فهمم...به نظرم خیلی  بی مزه است! اینجا هوا حسسسسابی سرد شده،  تا آژانس بیاد شبیه قندیل شده بودم! رسیدم خونه،  تلفنی با آرش حرف زدیم و انقدر خندیدیم که فکم درد گرفت..آرش محصولات شرکت شون رو به شکل مسخره بازی تبلیغ می کرد..مدل ماهواره که هی میگه "آیا از فلان رنج می برید؟ آیا از بیسار رنج می برید؟ فلان کوفت را بزنید تا از هیچ چیز رنج نبرید!" بعد صداش رو هم عین اون مجری ها کرده بود و دیگه من ریسه می رفتم! بهش می گم هیچ جا هم کار پیدا نکنیم، صدا و سیما قطعا تو رو واسه صدات استخدام می کنه.بعدش هم که رو به بیهوشی رفتیم و کارام رو کردم و الانم وقت خر و پف ه! گودی نایت

نظرات 2 + ارسال نظر
ملیح شنبه 30 آبان 1394 ساعت 09:42

آره من که راضی ام :)
به قول آبانه فرزانه رو بندازی تو آب رو آب وایمیسته انقد ژل به همه جاش تزریق کرده :))) از وقتی این دختره آبانه این حرفو زده هروقت میرم آرایشگاه نمیتونم جلو خنده امو بگیرم خخخ

من هنوز صورتم می سوزه

ملیح جمعه 29 آبان 1394 ساعت 00:58

اوووف چه روز پرکاری :))
من و آبانه اینجا یه فرزانه خانوم داربم آی ابرو برمیداره هااااا :))))
آفرین به پشتکارت واسه فرستادن رزومه هااا :*

یعنی خوب بر میداره؟! فدایی داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.